در لابلای داستانی از گل های شب،
به بهای خستگی اسب ها،
انگار ، کسی به نام او بود،
که دهانی زیبا داشت،
پس از ساعت ها عشق بازی،
پشت تلفن،
میرفت و صدایش را میشست،
در گریبانش،
دکمهای بزرگ و گیسوان بلندی داشت
آن هنگام که لیوان شراب را سر میکشید
ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود
آن شب در آکسارای را
هرگز از یاد نمیبرم
که دست بر صورتام کشیده بود
انگار
هر قدر که به دریا نزدیک میشدم
باورم میشد که عظمت این روشنا
از چهرهی من بود
بارش باران
به هنگام تسکین درد
از حلاوت بودنش
اتفاقی بینظیر بود
شبیه سازدهنی کولیان جنوب
رنگارنگ
و چنان کیسه مملو از پرنده
آوایی خوش در گلو داشت
شعر در لابلای داستانی از گل های شب به بهای خستگی اسب ها
در ادامه بخوانید » بی وفا ! امروز با فردا چه فرقی می کند؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:59 |
بازدید : 305 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
شراب ، دنبال شب اش می گردد،
درد ، دنبال دانه ای انگور،
و انگور،
خاطره ی روزی که،
از خوشه چیده شد،
من هم سراغ،
زنی به ظرافت قطره ای اشک،
می گردم،
زنی که به اندازهِ قطره ای،
در شراب محو شده ست
شراب با زن
در تاریکی شب ها
تیره ست
چنان باد پنهان شده
در سومین جزیره ام
و قایق ام در آبی های آسمان
دود می شود
این بار مرا
درون خود نه
در روح خود سر بکش
شعر شراب،دنبال شب اش می گردد درد،دنبال دانه ای انگور
در ادامه بخوانید » وقتی شبانه چون روحی عریان میآیی
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0